محل تبلیغات شما
برف می بارید چشم های دخترک کولاک بود میل های بافتنی در دستانش دانه ها را می انداخت یکی از رو ، یکی از زیر. باد سردی می وزید از درز های پنجره به صورتش می خورد دانه های برف آرام بر زمین می نشست شال گردن آبی بلند شده بود دیگر باید دانه هارا کور می کرد وقتی هنوز‌ در چشمانش کولاک بود

گیرم ای دوست ، از خانه روی...

شمعدانی ها هیچ وقت نمی میرند...

وقتی هنوز در چشمان دخترک کولاک بود..

های ,دانه ,کولاک ,برف ,یکی ,دخترک ,کولاک بود ,دخترک کولاک ,یکی از ,بلند شده ,گردن آبی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وارش